پائولو کوئیلو در معروفترین کتابش کیمیاگر، قصه روح سرگردانی را بازگو میکند که در جستوجوی مقصود و سلوک است.
کیمیاگر (The Alchemist) داستان زندگی چوپانی به نام سانتیاگو است که تمام زندگیاش در سفر کنار گوسفندانش خلاصه میشود. از آنجایی که پدر و مادرش علاقه داشتند تا او کشیش شود، تا دوره نوجوانی در یک صومعه تحت آموزش بود. سانتیاگو از بچگی آرزو داشت تا دنیا را بگردد. کشف کائنات و شناخت خدا نهایت آمال و آرزوی او بود. تا اینکه او روزی تصمیم میگیرد تحصیل در صومعه را کنار بگذارد، چند گوسفند بخرد و به تمام دنیا سفر کند.
سانتیاگو به شمال آفریقا سفر میکند. او در پی کشف یک گنج در دل اهرام مصر است و در این مسیر با یک زن کولی، مردی که ادعای پادشاهی دارد و یک کیمیاگر آشنا و عاشق دختر صحرا، فاطمه میشود.
آزادی از بند تعلقات و وابستگیها و رهایی از هر چه که هست، موضوع اصلی رمان کیمیاگر را شکل میدهد. این کتاب زندگی روزمره را نقد و تأکید میکند که برای رسیدن به یک هدف بزرگ باید جنگید و از تلاش دست نکشید. این کتاب پایانی شاد دارد چرا که سانتیاگو در آخر با تمام سختیها، با تلاش زیاد به هدف خود میرسد.
پائولو کوئیلو (Paulo Coelho) در این کتاب میگوید: اگر هدفی را برای خود مهم شمارید و آن را غیرقابل دسترس ندانید و برایش بجنگید، مطمئناً به نتیجه دلخواه خود خواهید رسید. او ایده اولیه کیمیاگر را از یکی از داستانهای هزار و یک شب و یکی از داستانهای خورخه لوئیس بورخس به نام دو رویابین به دست آورده است.